سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دریچه ای رو به عشق
صفحه نخست        عناوین مطالب          نقشه سایت              ATOM            طراح قالب
"> گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من

پدری با پسری گفت به قهر
که تو آدم نشوی جان پدر

حیف از آن عمر که ای بی سروپا
در پی تربیتت کردم سر

دل فرزند از این حرف شکست
بی خبر از پدرش کرد سفر

رنج بسیار کشید و پس از آن
زندگی گشت به کامش چو شکر

عاقبت شوکت والایی یافت
حاکم شهر شد و صاحب زر

چند روزی بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر

پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر

پسر از غایت خودخواهی و کبر
نظر افگند به سراپای پدر

گفت گفتی که تو آدم نشوی
تو کنون حشمت و جاهم بنگر

پیر خندید و سرش داد تکان
گفت این نکته برون شد از در

«من نگفتم که تو حاکم نشوی
گفتم آدم نشوی جان پدر»

 

یابنده این شعرزیبا از:فاطمه نظری




موضوع مطلب :

          
پنج شنبه 92 خرداد 23 :: 10:22 صبح

لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 3
  • بازدید دیروز: 0
  • کل بازدیدها: 7320
امکانات جانبی